رمّاح. (صراح) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء). نیزه سازنده. که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است
رمّاح. (صراح) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء). نیزه سازنده. که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است
آنکه مکتوب می برد. پیک. قاصد. (ناظم الاطباء) : دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند. کمال الدین اسماعیل. ای پیک نامه بر که خبر می بری به دوست یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول. سعدی. آن پیک نامه بر که رسیداز دیار دوست آورد نامه ای ز خط مشکبار دوست. حافظ. - مرغ نامه بر، کبوتری که مکتوب می برد. (ناظم الاطباء) : بردند عرض حال ترا مشفقی به دوست مرغان نامه بر به سخن میرسیده اند. مشفقی. شریک دولت خود را نمی توانم دید به چشم غیرت من مرغ نامه بر تیر است. صائب. چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم نخست از رشک مرغ نامه بر را بال و پر بندم. عذری بیگدلی
آنکه مکتوب می برد. پیک. قاصد. (ناظم الاطباء) : دیر شد تا نامه ای از تو نیامد سوی ما گرچه چندین قاصدان نامه بر بازآمدند. کمال الدین اسماعیل. ای پیک نامه بر که خبر می بری به دوست یا لیت اگر بجای تو من بودمی رسول. سعدی. آن پیک نامه بر که رسیداز دیار دوست آورد نامه ای ز خط مشکبار دوست. حافظ. - مرغ نامه بر، کبوتری که مکتوب می برد. (ناظم الاطباء) : بردند عرض حال ترا مشفقی به دوست مرغان نامه بر به سخن میرسیده اند. مشفقی. شریک دولت خود را نمی توانم دید به چشم غیرت من مرغ نامه بر تیر است. صائب. چو خواهم نامه ات بر بال مرغ نامه بر بندم نخست از رشک مرغ نامه بر را بال و پر بندم. عذری بیگدلی
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند: من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد. خاقانی. چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت. سعدی. ، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند: ببارید از دیده خون جگر بنالید همچون زن نوحه گر. فردوسی. هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی. منوچهری. تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم. ناصرخسرو. چرخ گردان بسی برآورده ست نوحه و نوحه گر ز معدن سور. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست. سنایی. نوحه گر کز پی تسو گوید او نه از دل که از گلو گوید. سنایی. ساخت گرستن چو زن نوحه گر. سوزنی. تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید وارشیداه کنان نوحه سرائید همه. خاقانی. گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتم زده باید که بود نوحه گر من. عطار. زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر در گلستان نوحه کرده بر خضر. مولوی. ، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند: من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد. خاقانی. چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت. سعدی. ، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند: ببارید از دیده خون جگر بنالید همچون زن نوحه گر. فردوسی. هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی. منوچهری. تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم. ناصرخسرو. چرخ گردان بسی برآورده ست نوحه و نوحه گر ز معدن سور. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بِگْری ازیرا بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست. سنایی. نوحه گر کز پی تسو گوید او نه از دل که از گلو گوید. سنایی. ساخت گرستن چو زن نوحه گر. سوزنی. تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید وارشیداه کنان نوحه سرائید همه. خاقانی. گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثر. عطار. هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتم زده باید که بود نوحه گر من. عطار. زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر در گلستان نوحه کرده بر خضر. مولوی. ، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)